به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
سالی گذشت، باز نیامد وَ عید شد
گیسوی مادر از غم بابا سپید شد
از همه سوی جهان جلوۀ او میبینم
جلوۀ اوست جهان کز همه سو میبینم
دلم جواب بَلی میدهد صلای تو را
صلا بزن که به جان میخرم بلای تو را...
فرق مادر شهید
با تمام مادران دیگر زمین
با گوشۀ شالت پر پروانهها را جمع کردی
گرد و غبار کاشی صحن و سرا را جمع کردی
زمین تشنه و تنپوش تیره... تنها تو
هزار قافله در اوج بیکسیها تو
من آمدم کلماتت به من زبان بدهند
زبان سادۀ رفتن به آسمان بدهند
چنان گنجشک میسایم سرم را روی ایوانت
که تا یکلحظه بالم حس کند گرمای دستانت
باید به دنبال صدایی در خودم باشم
در جستجوی کربلایی در خودم باشم
ناگاه آمدی و صدایی شنیده شد
در صور عشق، سورۀ انسان دمیده شد
رمضان سایۀ مهر از سرِ ما میگیرد
بال رأفت که فروداشت، فرا میگیرد
ای بر سریر ملک ازل تا ابد خدا
وصف تو از کجا و بیان من از کجا؟...
ای چشمهایت جاری از آیات فروردین
سرشارتر از شاخههای روشنِ «والتّین»
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
آزادگی ز منّت احسان رمیدن است
قطع امید، دست طلب را بریدن است
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایهٔ هما را
پیری رسید و مستی طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمّل رطل گران گذشت
بوَد آیا که درِ صلح و صفا بگشایند
تا دری هم به مراد دل ما بگشایند