خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم
شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم
همیشه قبل هر حرفی برایت شعر میخوانم
قبولم کن من آداب زیارت را نمیدانم
بشوی این گرد از آیینۀ خویش
به رغم عادت دیرینۀ خویش
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
کس راز حیات او نداند گفتن
بایست زبان به کام خود بنهفتن
دگر اين دل سر ماندن ندارد
هوای در قفس خواندن ندارد
ايمان و امان و مذهبش بود نماز
در وقت عروج، مركبش بود نماز
از عمر دو روزی گذران ما را بس
یک لحظۀ وصل عاشقان ما را بس
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
ای صاحب عشق و عقل، دیوانۀ تو
حیران تو آشنا و بیگانۀ تو
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزلهای فراوان باشد
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن
ننوشتید زمینها همه حاصلخیزند؟
باغهامان همه دور از نفس پاییزند
هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد
نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد
وقت پرواز آسمان شده بود
گوئیا آخر جهان شده بود
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
هنوز راه ندارد کسی به عالم تو
نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید