چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
همیشه قبل هر حرفی برایت شعر میخوانم
قبولم کن من آداب زیارت را نمیدانم
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
کربلا را میسرود اینبار روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزلهای فراوان باشد
ننوشتید زمینها همه حاصلخیزند؟
باغهامان همه دور از نفس پاییزند
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟
هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد
نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد
وقت پرواز آسمان شده بود
گوئیا آخر جهان شده بود
هنوز راه ندارد کسی به عالم تو
نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو