حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
باز غم راه نفس بر قلب پیغمبر گرفت
باز از دریای ایمان، آسمان گوهر گرفت
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
ای حریمت رشک جنّات النّعیم
خطّ تو خطّ صراطالمستقیم
باز هم آدینه شد، ماندهام در انتظار
چشم در راه توام، بیقرارم، بیقرار
ای آفتاب فاطمه، در شهر ری مقیم
ری طور اهل دل، تو در آن موسی کلیم
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
پیغمبر و زهرا و حیدر یک وجودند
روز ازل تصویر یک آیینه بودند
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
ای دانش و کمال و فضیلت سه بندهات
دشمن گشادهرو، ز گلستان خندهات
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
بر عفو بیحسابت این نکتهام گواه است
گفتی که یأس از من بالاترین گناه است
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
شبی که نور زلال تو در جهان گم شد
سپیده، جامه سیه کرد و ناگهان گُم شد
بعد از آن واقعهٔ سرخ، بلا سهم تو شد
پیکر سوختهٔ کربوبلا سهم تو شد