چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
کربلا را میسرود اینبار روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
این لحظهها قیامت عظمای چیستند؟
چون آیههای واقعه هستند و نیستند؟
رفتهست آن حماسۀ خونین ز یادها
دارد زیاد میشود ابنزیادها
تق تق...کلون در...کسی از راه میرسد
از کوچههای خسته و گمراه میرسد
خاک، لبتشنۀ باران فراگیر دعایت
پلک بر هم نزند باد صبا جز به هوایت
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
تا داشتهام فقط تو را داشتهام
با نام تو قد و قامت افراشتهام
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش