شب بود و بارگاه تو چون خرمنی ز نور
میریخت در نگاه زمین آبشار طور
مصحف نوری و در واژه و معنا تازه
وحی آیات تو هر لحظه و هرجا تازه
گریه بود اولین صدا، آری!
روز اول که چشم وا کردیم
ای در دلم محبت تو! هست و نیستم!
هستی تویی بدون تو من هیچ نیستم
گفتیم وقت شادی و وقت عزا، حسین
تنها دلیل گریه و لبخند ما حسین
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
چقدر ریخته هر گوشه و کنار، غم اینجا
نشسته روی دو زانو امام، هر قدم اینجا
بر من بتاب و جان مرا غرق نور کن
از مشرق دلم به نگاهی ظهور کن
قسم به ساحتِ شعری که خورده است به نامم
قسم به عطر غریبی که میرسد به مشامم
این صورت سپید، به سرخی اگر رسید
کارم ز اشک با تو به خونِ جگر رسید
هستی ندیده است به خود ماتم اینچنین
کی سایهای شد از سر عالم کم اینچنین؟
سخت است چنان داغ عزیزان به جگرها
کز هیبت آن میشکند کوه، کمرها
هر سال، ماجرای تو و سوگواریات
عهدیست با خدای تو و خون جاریات
چو بر آیینۀ خورشید میشد بغض شب پیدا
به نبض سینۀ مهتاب دیدم تاب و تب پیدا
ز عمق حنجره بر بام شب اذان میگفت
حدیث درد زمین را به آسمان میگفت
رفتی تو و داد از دل دنیا برخاست
از پای نشست هرکه از جا برخاست
تا بر بسیط سبز چمن پا گذاشتهست
دستش بهار را به تماشا گذاشتهست
جلوۀ روی تو در آینه تا پیدا شد
عشق، بیحُسن تو در خاطره، ناپیدا شد
در باغ دعا اگر بهار است از اوست
هر شاخه اگر شکوفهبار است از اوست
در چاه عدم دو همقدم افتادند
با هم به سیهچال ستم افتادند
خوش باد نوایی که تواَش نغمهزن آیی!
صد سینه صدف داری اگر در سخن آیی!
به بوسه بر قدمت چشم من حسادت داشت
به حیرتم که چرا خاک این سعادت داشت؟
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
ذكر پابوس شما از لب باران میریخت
ابر هم زير قدمهای شما جان میريخت