فتح نزدیک است وقتی مرد میدان حمزه باشد
خصم خاموش است وقتی شیر غرّان حمزه باشد
چهل غروب جهان خون گریست در غم رویت
چهل غروب، عطش سوخت، شرمسار گلویت
صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
جهان نبود و تو بودی نشانۀ خلقت
همای اوج سعادت به شانۀ خلقت
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...
اشکها! فصل تماشاست امانم بدهید
شوقِ آیینه به چشم نگرانم بدهید