از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
ای خاک ره تو خطّۀ خاک
پاکی ز تو دیده عالم پاک
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
چشمۀ خور در فلک چارمین
سوخت ز داغ دل امّالبنین
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
گر سوى ملک عدم باز بیابى راهى
شاید از سرّ وجودت بدهند آگاهى
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
دختر فکر بکر من، غنچۀ لب چو وا کند
از نمکین کلامِ خود حقِ نمک ادا کند
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده