چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
به قرآنی که داری در میان سینهات سوگند
که هرگز از تو و از خاندانت دل نخواهم کند
شبیه کوه پابرجایم و چون رود سیّالم
به سویت میدوم با کودکانی که به دنبالم
کربلا را میسرود اینبار روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
رد میکنی شاید پس از زنگ دبستان
طفل کلاس اولی را از خیابان
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
خستهام از راه، میپرسم خدایا پس کجاست؟
شهر... آن شهری که می گویند:«سُرَّمَن رَءا»ست
از شهر من تا شهر تو راهی دراز است
اما تو را میبیند آن چشمی که باز است
آرزوی کوهها یک سجدۀ طولانیاش
آرزوی آسمان یک بوسه بر پیشانیاش
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش