غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
باز غم راه نفس بر قلب پیغمبر گرفت
باز از دریای ایمان، آسمان گوهر گرفت
ای حریمت رشک جنّات النّعیم
خطّ تو خطّ صراطالمستقیم
عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
ای آفتاب فاطمه، در شهر ری مقیم
ری طور اهل دل، تو در آن موسی کلیم
پیغمبر و زهرا و حیدر یک وجودند
روز ازل تصویر یک آیینه بودند
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
ای دانش و کمال و فضیلت سه بندهات
دشمن گشادهرو، ز گلستان خندهات
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
بر عفو بیحسابت این نکتهام گواه است
گفتی که یأس از من بالاترین گناه است
قلم به دست گرفتم، خدا خدا بنویسم
به خاطر دل خود، نامهای جدا بنویسم