گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
یک بار رسید و بار دیگر نرسید
پرواز چنین به بام باور نرسید
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
اگرچه باغِ پر از لالۀ تو پرپر شد
زمین برای همیشه، شهیدپرور شد
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
روز عاشوراست
کربلا غوغاست