ای شکوه کهکشانها پیشِ چشمانت حقیر
روح خنجر خوردهام را از شب مطلق بگیر
تو آن عاشقترین مردی که در تاریخ میگویند
تو آن انسانِ نایابی که با فانوس میجویند
رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
بر قرار و در مدارِ باوفایی زیستی
ای که پیش از کربلا هم کربلایی زیستی
ماجرا این است کمکم کمّیت بالا گرفت
جای ارزشهای ما را عرضۀ کالا گرفت
خدا در شورِ بزمش، از عسل پر کرد جامت را
که شیرینتر کند در لحظههای تشنه کامت را
بوی خداست میوزد از جانبِ یمن
از یُمنِ عشق رایحهاش میرسد به من
بی خون تو گل، رنگ بهاران نگرفت
این بادیه بوی سبزهزاران نگرفت
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری