عشق با نامِ شما درصددِ تاختن است
نام تو معنی دل بردن و دل باختن است
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
نوزده سال مثل برق گذشت
نوزده سال از نیامدنت
بیا که آینۀ روزگار زنگاریست
بیا که زخمِزبانهای دوستان، کاریست
آن اسم اعظم که نشانی میدهندش
سربند یا زهراست محکمتر ببندش
میروم گاهی خراسان گاهگاهی کربلا
یکطرفشمسالشموسویکطرفشمسالضحی
یک کوچه غیرت ای قلندر تا علی ماندهست
شمشیر بردارد هر آنکس با علی ماندهست
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
یوسف، ای گمشده در بیسروسامانیها!
این غزلخوانیها، معرکهگردانیها
میان خاک سر از آسمان در آوردیم
چقدر قمری بیآشیان در آوردیم
این سواران کیستند انگار سر میآورند
از بیابانِ بلا، گویا خبر میآورند
باز این چه شورش است، مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده
مِن الغریب نوشتی إلی الحبیب سلامی
حبیب رفت به میدان چه رفتنی چه قیامی
کو شب قدر که قرآن به سر از تنگدلی
هی بگویم بِعلیٍّ بِعلیٍّ بِعلی
چه جمعهها که یک به یک غروب شد، نیامدی
چه بغضها که در گلو رسوب شد، نیامدی