از شبنم اشک گونههامان تر بود
تشییع جنازۀ گلی پرپر بود
عمری به اسارت تو بودم ای مرگ
لرزان ز اشارت تو بودم ای مرگ
تو مثل کوی بنبستی، دل من!
تهیدستی، تهیدستی، دل من!
کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
بادها عطر خوش سیب تنش را بردند
سوختند و خبر سوختنش را بردند
چشمهایت روضه خوانی میکند
اشکها را ساربانی میکند
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
این جشنها برای من آقا نمیشود
شب با چراغ عاریه فردا نمیشود!
دستهگلها دستهدسته میروند از یادها
گریه كن، ای آسمان! در مرگ توفانزادها
آشفته كن ای غم، دل طوفانی ما را
انكار كن ای كفر، مسلمانی ما را
شب است و سکوت است و ماه است و من
فغان و غم و اشک و آه است و من
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
گل اشکم شبی وا میشد ای کاش
همه دردم مداوا میشد ای کاش
جايی برای كوثر و زمزم درست كن
اسما برای فاطمه مرهم درست كن
سالی گذشت و باغ دلم برگ و بر نداشت
من ماندم و شبی که هوای سحر نداشت
یک عمر در حوالی غربت مقیم بود
آن سیدی که سفرهٔ دستش کریم بود
خورشید بود و جانب مغرب روانه شد
چون قطره بود و غرق شد و بیکرانه شد
آه میکشم تو را با تمام انتظار
پر شکوفه کن مرا، ای کرامت بهار