شبیه ذره از خورشید میگیرم صفاتم را
و قطرهقطره از حوض حرم آب حیاتم را
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
برای از تو سرودن، زبان ما بستهست
که در برابر تو، شعر، دست و پا بستهست
رو به زیبایی او چشم تماشاست بلند
سمت بخشندگیاش دست تمناست بلند
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم
چند روزیست فقط ابر بهاری شب و روز
ابر گریانی و جز اشک نداری شب و روز