در وصف تو کس، روشن و خوانا ننوشتهست
ای هر که نویسد ز تو، گویا ننوشتهست!
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
بعد از آن غروب تلخ، جان زخمی رباب
بیتو خو گرفته با زخمههای آفتاب
دوباره پیرهن از اشک و آه میپوشم
به یاد ماتم سرخت، سیاه میپوشم
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
ای مشعل دانش از تو روشن
وی باغ صداقت از تو گلشن
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم
بعدِ یک عمر که ماندیم...که عادت کردیم