هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
در وصف تو کس، روشن و خوانا ننوشتهست
ای هر که نویسد ز تو، گویا ننوشتهست!
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
بعد از آن غروب تلخ، جان زخمی رباب
بیتو خو گرفته با زخمههای آفتاب
دوباره پیرهن از اشک و آه میپوشم
به یاد ماتم سرخت، سیاه میپوشم
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
ای مشعل دانش از تو روشن
وی باغ صداقت از تو گلشن
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم
بعدِ یک عمر که ماندیم...که عادت کردیم