گل و ترانه و لبخند میرسد از راه
بهار، سرخوش و خرسند میرسد از راه
من شیشۀ دلتنگی دلهای غمینم
ای کاش که دست تو بکوبد به زمینم
غمگین زمین، گرفته زمان، تیرهگون هواست
امروز روز گریه و امشب شب عزاست
پر طاووس فتادهست به دست مگسان
کو سلیمان که نگین گیرد از این هیچکسان؟
عاشق آن صخرههایم، ماه را هم دوست دارم
کفشهایم کو؟ که من این راه را هم دوست دارم
به پایت ریختم اندوه یک دریا زلالی را
بلور اشکها در کاسۀ ماه هلالی را
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
به صحرا بنگرم، صحرا تو بینم
به دریا بنگرم، دریا تو بینم
چه کُند میگذرد لحظههای دور از تو
نمیکنند مگر لحظهها عبور از تو
بیتو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بیخورشیدند
آفتاب بن علی بن حسين بن علی
راوی نور، شكافندۀ علم ازلی
اعماق آیههای یقین را شکافته
نور است و آسمان برین را شکافته
امشب میان گریه و لبخند خود گمم
سرشار از طلوع بهار تبسمم
در باغ جهان نسیم سرمد آمد
بر غنچۀ علم، فیض بیحد آمد
ای دانش و کمال و فضیلت سه بندهات
دشمن گشادهرو، ز گلستان خندهات
آرم سخن به نام تو، یا باقرالعلوم
تا گویم از مقامِ تو، یا باقرالعلوم
بیهوده مکن شکایت از کار جهان
اسرار نمیشوند همواره عیان
امشب از آسمان چشمانت
دستهدسته ستاره میچینم
ای فروغ دانشت تا صبح محشر مستدام
وی تو را پیش از ولادت، داده پیغمبر سلام
گفتم به دیده: امشب اگر یار بگذرد
راهش به گریه سد کن و، مگذار بگذرد
به رغم سیلی امواج، صخرهوار بایست
در این مقابله چون کوه استوار بایست!
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
بهار آمد بهار من نیامد
گل آمد گلعذار من نیامد
خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل