من زائر نگاه توام از دیار دور
آن ذرهام که آمده تا پیشگاه نور
رساندهام به حضور تو قلب عاشق را
دل رها شده از محنت خلایق را
ای مشعل دانش از تو روشن
وی باغ صداقت از تو گلشن
به منبر میرود دریا، به سویش گام بردارید
هلا! اسلام را از چشمهٔ اسلام بردارید
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
از علم شود مرد خدا حقبینتر
عطر نفسش ز باغِ گل رنگینتر
آنان که به کار عشق، بودند استاد
کردند «ز دست دیده و دل فریاد»
جلوهٔ جنت به چشم خاکیان دارد بقیع
یا صفای خلوت افلاکیان دارد بقیع
با شمعِ گمان، به صبح ایمان نرسد
بیجوششِ جان، به کوی جانان نرسد
اى نفس صبحدم! دعاى که دارى؟
بوى خدا مىدهى، صفاى که دارى؟
ای کوی تو، کعبۀ خلایق
طالع ز رخ تو، صبح صادق
هر چند دعای عاشقان پر دارد
زیباییِ پرواز کبوتر دارد
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟
به کودکان و زنان احترام میفرمود
به احترام فقیران قیام میفرمود
با نگاه روشنت پلک سحر وا میشود
تا تبسم میکنی خورشید پیدا میشود
شام تو پر از نور سحرگاهی شد
خورشید خدا به سوی تو راهی شد
روشنتر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستارههاست مگر آستان تو؟
نشسته بر لب ساحل، شکستهزورقِ عاشق:
کهراست زهرۀ دریا؟ کجاست باد موافق؟
بگو برای من ای شعر از زمانهٔ او
کدام بیت مرا میبرد به خانهٔ او
کاش من هم به لطف مذهب نور
تا مقام حضور میرفتم
چه شد که در افق چشم خود شقایق داشت
مدینهای که شب پیش صبح صادق داشت
ای دوست در بهشت، تو را راه دادهاند
پروانهٔ زیارت دلخواه دادهاند