تو مثل کوی بنبستی، دل من!
تهیدستی، تهیدستی، دل من!
همیشه مرد سفر مرد جاده بود پدر
رفیق و همدم مردم، پیاده بود پدر
پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
شهادت میتواند مرگ در راه وطن باشد
شهادت میتواند خلوتی با خویشتن باشد
«پدر» چه درد مگویی! «پدر» چه آه بلندی!
نمیشود که پدر باشی و همیشه بخندی
خم میشوم تا گامهایت را ببوسم
بگذار مادر جای پایت را ببوسم
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
سالی گذشت، باز نیامد وَ عید شد
گیسوی مادر از غم بابا سپید شد
در این کشتی درآ، پا در رکاب ماست دریاها
مترس از موج، بسم الله مجراها و مُرساها
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
چقدر دیر رسیدی قطار بیتو گذشت
قطار خسته و بیکولهبار، بیتو گذشت
شب مانده است و شعلۀ بیجان این چراغ
شب شاهد فسردنِ تنهاترین چراغ
ما شهیدان جنون بودیم از عهد قدیم
سنگ قبر ماست دریا، نقش قبر ما نسیم
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
کاش از جنس جنون، بال و پری بود مرا
مثل سیمرغ از اینجا سفری بود مرا
مرگ باید سجده باشد، سجدۀ پیش از قیام
اشهدم را خواندهام ای مرگ زیبا السّلام