غمی به وسعت عالم نشسته بر جانش
تمام ناحیه خیس از دو چشم گریانش
یک روز به هیأت سحر میآید
با سوز دل و دیدهٔ تر میآید
دیدم به خواب آن آشنا دارد میآید
دیدم كه بر دردم دوا، دارد میآید
الشام...الشام...الشام... غربتشمار شهیدان
اندوه... اندوه... اندوه... ای شام تار شهیدان
هر منتظری که دل به ایمان دادهست
جان بر سر عشق ما به جانان دادهست
مگذار اسیر اشک و آهت باشیم
در حسرت یک گوشه نگاهت باشیم
ای آن که به لب نشانده لبخندی را
بشنو ز امام مهربان، پندی را
پر کن دوباره کیل مرا، ایّها العزیز!
دست من و نگاه شما، ایّها العزیز!
بر سفرۀ این و آن، سخن ساز مکن
جز درگه حق نیازت ابراز نکن
بوی ظهور میرسد از کوچههای ما
نزدیکتر شده به اجابت دعای ما
خواهی که تو را عشق به منزل ببرد
کشتیِ تو را خدا به ساحل ببرد
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز
چون صبح، کلید آسمان میدهدت
عطر خوشِ عمر جاودان میدهدت
شروع قصه با برگشتن تو
کجا ما و کجا برگشتن تو
گر زن به حجاب خویش مستور شود
از دیدۀ آلوده و بد دور شود
زمین ز بتکدهها پُر شدهست، ابراهیم!
دوباره دور تفاخر شدهست ابراهیم
میخواهی اگر رزق فراوان برسد
از ابر کرم بارش باران برسد
ای جذبهٔ ذیالحجه و شور رمضانم
در شادی شعبان تو غرق است جهانم
گفتند: «غنا» از آرزو کاستن است
خود را به غنای طبع آراستن است
از لطف نسیم، گل شود گلگونتر
زیباتر و دلرباتر و موزونتر
تا قسمت ماست برگ برگ افتادن
چون غنچه ز بارش تگرگ افتادن
گر زنده دلی مرام تکریم بگیر
ور مرده دلی مجلس ترحیم بگیر