ای بهترین دلیل تبسم ظهور کن
فصل کبود خندۀ ما را مرور کن
بی تو چگونه میشود از آسمان نوشت؟
از انعکاس سادۀ رنگینکمان نوشت؟
آنقدر حاضری که کسی از تو دور نیست
هرچند دیده، قابل درک حضور نیست
باید برای درک حضورش دعا کنیم
خود را از این جهان خیالی جدا کنیم
از فرّ مقدم شه دین، ختم اوصیا
آفاق، با بَها شد و ایّام، با صفا
روی تو را ز چشمۀ نور آفریدهاند
لعل تو از شراب طهور آفریدهاند
آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
بگذر ز خود که طی کنی آن راه دور را
مؤمن به غیب شو که بیابی حضور را
جمعه برای غربت من روز دیگریست
با من عجیب دغدغۀ گریهآوریست
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
این جشنها برای من آقا نمیشود
شب با چراغ عاریه فردا نمیشود!
صبح فراقِ ما، شده از شام، تارتر
دل داغدار و، سینه از او داغدارتر
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
شب مانده است و شعلۀ بیجان این چراغ
شب شاهد فسردنِ تنهاترین چراغ
در خون نشسته دیدۀ چشمانتظارها
خالیست جاده از تب و تاب سوارها
حسّی غریب میکشدم در هوای تو
ای آرزوی گمشده، جانم فدای تو
این لحظهها قیامت عظمای چیستند؟
چون آیههای واقعه هستند و نیستند؟
رفتهست آن حماسۀ خونین ز یادها
دارد زیاد میشود ابنزیادها
این روزها که میگذرد، غرق حسرتم
مثل قنوتهای بدون اجابتم!
ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها
هفته، مجال هفت قدم مهربانی است
شنبه شروع همدلی و همزبانی است
برگرد ای توسل شبزندهدارها
پایان بده به گریۀ چشمانتظارها
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد