ماییم در انحصار تن زندانی
ما هیچ نداریم به جز حیرانی
با زمزمۀ سرود یارب رفتند
چون تیر شهاب در دل شب رفتند
شاید که برای تعزیت میآید
تشییع تو را به تسلیت میآید
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
آنانکه به خُلق و خوی اسماعیلاند
در حادثه، آبروی اسماعیلاند
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است
ای كاش سحر آينۀ جانم بود
جان عرصۀ تركتاز جانانم بود
کی غیرت مردانۀ ما بگذارد
دشمن به حریم خانه پا بگذارد؟
امروز وطن معنی غم را فهمید
با سایهٔ جنگ، متّهم را فهمید
هشدار! گمان بینیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهرهسازی نکنیم
حرف تو به شعر ناب پهلو زده است
آرامش تو به آب پهلو زده است
مردان غیور قصّهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید
از خیل دلاوران گسستن نتوان
با روح خدا عهد شکستن نتوان
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست
در راه خدا تن به خطر باید داد
در مقدم انقلاب سر باید داد
از زخم شناسنامه دارند هنوز
در مسجد خون اقامه دارند هنوز
گفتم که: دلت؟ گفت: لبالب ز امید
گفتم: سخنت؟ گفت: شعار توحید
در عشق، رواست جاننثاری کردن
حق را باید، همیشه یاری کردن
هی چشم به فردای زمین میدوزی
افتاد سرت به پای این پیروزی
همواره نبرد حق و باطل برپاست
هر روز برای مسلمین عاشوراست
پیکار علیه ظالمان پیشهٔ ماست
جان در ره دوست دادن اندیشهٔ ماست
تا چند از این داغ لبالب باشیم
در آتشِ آه و حسرت و تب باشیم