نبود غیر حرامی، به هرطرف نگریست
ولی خروش برآورد: «یاری آیا نیست؟»
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزردۀ گزند مباد
منم که شُهرۀ شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالودهام به بد دیدن
به زیر تیغ نداریم مدعا جز تو
شهید عشق تو را نیست خونبها جز تو
هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
سرت اگر چه در آن روز رفت بر سرِ نی
نخورد دشمنت اما جُوِی ز گندم ری
سلام، آیۀ جاری صدای عطشانت
سلام، رود خروشانِ نور، چشمانت
هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک
گَرَم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
دوباره پیرهن از اشک و آه میپوشم
به یاد ماتم سرخت، سیاه میپوشم
هر آنکه جانب اهل خدا نگه دارد
خداش در همه حال از بلا نگه دارد
نشسته سایهای از آفتاب بر رویش
به روی شانهٔ طوفان رهاست گیسویش
دلی که الفت دیرینه با بلا دارد
همیشه دست در آغوشِ اِبتلا دارد