هنوز داشت نفس میکشید؛ دیر نبود
مگر که جرعۀ آبی در آن کویر نبود
صدای به هم خوردن بال و پر بود
گمانم که جبریل آن دور و بر بود
با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
میوزد در کربلا عطر حضور از قتلگاه
میکند انگار خورشیدی ظهور از قتلگاه
آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
اذان میافکند یکباره در صحرا طنینش را
و بالا میزند مردی دوباره آستینش را
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
یاعلی گفت با تمام وجود تا همهعمر با علی باشد
با علی باشد و طنین دلش دمبهدم ذکر یاعلی باشد
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
شروع نامهام نامی کریم است
که بسمالله الرحمن الرحیم است
میرسد قصه به آن جا که علی دل تنگ است
میفروشد زرهی را که رفیق جنگ است
شد وقت آنكه از تپش افتند كائنات
خورشید ایستاد كه «قد قامتِ الصّلاة»
اذان بگو که شهیدان همه به صف شدهاند
که تیرها همه آمادهٔ هدف شدهاند
دقیقههای پر از التهاب دفتر بود
و شاعری که در اندوه خود شناور بود
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید
ماه هر شب تا سحر محو تماشای علیست
تازه در این خانه زهرا ماه شبهای علیست