دو خورشید جهانآرا، دو قرص ماه، دو اختر
دو آزاده، دو دلداده، دو رزمنده، دو همسنگر...
من، دیده جز به سوی برادر، نداشتم
آیینه جر حسین، برابر نداشتم
ای ز داغِ تو روان، خون دل از دیدۀ حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخۀ صور
ای لوای تو برافراشته بر قلّۀ نور
کرده نور رُخَت از پردۀ ابهام، عبور
چه روضهایست، که دلها کبوتر است اینجا
به هر که مینگرم، محو دلبر است اینجا
آتش چقدر رنگ پریدهست در تنور
امشب مگر سپیده دمیدهست در تنور؟
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
امشب ز فرط زمزمه غوغاست در تنور
حال و هوای نافله پیداست در تنور
دویدهایم که همراه کاروان باشیم
رسیدهایم که در جمع عاشقان باشیم
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش
با جان و دل آورده اگر آوردهست
خورشید دو تا قرص قمر آوردهست
صدای ذکر تو شب را فرشتهباران کرد
حضور تو لب «شیراز» را غزلخوان کرد
هیچ کس تا ابد نمیفهمد
شب آن زن چگونه سر شده بود