با زخمهای تازه گل انداخت پیکرش
تسلیم شد قضا و قدر در برابرش
آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
هر دل که سوز عشق تکانش نمیدهد
حق در حریم قرب، مکانش نمیدهد
توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
مردم دهند نسبت رویت بر آفتاب
اما ز بخت خود نکند باور آفتاب
آن عاشقِ بزرگ چو پا در رکاب کرد
جز حق هرآنچه ماند به خاطر جواب کرد
همره شدند قافلهای را كه مانده بود
تا طی كنند مرحلهای را كه مانده بود...
دلتنگی همیشۀ بابا علی علی!
سردارِ لشکر من تنها علی علی!
من در همین شروع غزل، مات ماندهام
حیران سرگذشت نفسهات ماندهام
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
سر زد ز شرق معركه، آن تیغ گرمْسیر
عشق غیور بود و برآمد به نفی غیر
لبتشنهای و یادِ لب خشک اصغری
آن داغ دیگریست و این داغ دیگری
باز این چه شورش است، مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده
از نسل حیدری و دلاورتر از تو نیست
یعنی پس از علی، علیاکبرتر از تو نیست
غرقِ حماسه است طلوعِ پگاه تو
خورشید میدمد ز تماشای ماه تو
خورشید بود و جانب مغرب روانه شد
چون قطره بود و غرق شد و بیکرانه شد