آزاده است، بندۀ آقای عالم است
سلمان خیمه‌گاه حسین است، «اَسلَم» است
آماده‌اند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
این زن که خاک قم به وجودش معطر است
تکرار آفرینش زهرای اطهر است
تاجی از آفتاب سر قم گذاشتند
نوری ز عشق در دل مردم گذاشتند
سر زد ز شرق معركه، آن تیغ گرم‌ْسیر
عشق غیور بود و برآمد به نفی غیر
در آن میان چو خطبهٔ حضرت، تمام شد
وقت جوابِ هم‌سفران بر امام شد
اینجا فروغ عشق و صفا موج می‌زند
نور خدا به صحن و سرا، موج می‌زند
شد وقت آن‌كه از تپش افتند كائنات
خورشید ایستاد كه «قد قامتِ الصّلاة»
بر درگهی سلام که ذلت ندیده است
آن را خدا چو عرش عزیز آفریده است
همسایه، سایه‌ات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
باز این چه شورش است، مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده
ای چشمه‌های نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم
جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد
