شب همان شب که سفر مبدأ دوران میشد
خط به خط باور تقویم، مسلمان میشد
در کویری که به دریای کرم نزدیک است
عاشقت هستم و قلبم به حرم نزدیک است
گوشها باز که امروز هزاران خبر است
خبری خوبتر از خوبتر از خوبتر است
از حرا آمد و آیینه و قرآن آورد
مکتب روشنی ارزندهتر از جان آورد
آخر ای مردم! ما هم عتباتی داریم
کربلایی داریم، آب فراتی داریم
ناگهان صومعه لرزید از آن دقّ الباب
اهل آبادی تثلیث پریدند از خواب
میرسد قصه به آن جا که علی دل تنگ است
میفروشد زرهی را که رفیق جنگ است
باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
زود بیدار شدم تا سرِ ساعت برسم
باید اینبار به غوغای قیامت برسم
دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم
بعدِ یک عمر که ماندیم...که عادت کردیم
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
از خدا آمدهام تا به خدا برگردم
پس چرا از سفر کربوبلا برگردم
قصه را زودتر ای کاش بیان میکردم
قصه زیباتر از آن شد که گمان میکردم
چشم وا کن اُحُد آیینهٔ عبرت شده است
دشمن باخته بر جنگ مسلط شده است