باغ اعتبار یافت ز سیر کمالیات
گل درس میگرفت ز اوصاف عالیات
بیتو چه کند مولا؟ یا فاطمة الزهرا
افتاده علی از پا، یا فاطمة الزهرا
به واژهای نکشیدهست منّت از جوهر
خطی که ساخته باشد مُرکّب از باور
تا که نامت بر زبان آمد زبان آتش گرفت
سوختم، چندان که مغز استخوان آتش گرفت
امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
این زن کسی را ندارد تا سوگواری بیاید؟
یک گوشه اشکی بریزد یا از کناری بیاید؟
به لحظه لحظۀ دوری، به هجر یار قسم
به دیر پایی شبهای انتظار قسم
آن شب که دفن کرد علی بیصدا تو را
خون گریه کرد چشم خدا در عزا تو را
وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
هر نسیمی خسته از کویت خبر میآورد
چشم تر میآورد، خونِ جگر میآورد
دنیا چه کرد با غزل عاشقانهات
حال و هوای مرثیه دارد، ترانهات
قلم چگونه گذارد قدم به ساحت تو
توان واژه کجا بود و طرح صحبت تو
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
دلت زخمی دلت آتشفشان بود
نگاهت آسمان بود، آسمان بود
نور با آینه وقتی متقابل باشد
ذره کوچکتر از آن است که حائل باشد
قبول دارم در کربلا صواب نکردم
ملامتم نکن! آغوش را جواب نکردم
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
جان به پیکر داشت وقتی مشکها جان داشتند
کاش میشد ابرها آن روز باران داشتند
چه آتشیست که در حرف حرف آب نشسته
که روضه خوانده که بر گونهها گلاب نشسته؟
ای تیر مرا به آرزویم برسان
یعنی به برادر و عمویم برسان
از لشکر کوفه این خبر میآید
زخم است و دوباره بر جگر میآید
بر نبض این گهواره نظم کهکشان بستهست
امید، بر شش ماه عمر او زمان بستهست