بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
به ابتدا رسیدهای، به انتها رسیدهای
به درک اولین و آخرین صدا رسیدهای
ای حضرت خورشید بلاگردانت
ای ماه و ستاره عاشق و حیرانت
در شهر شلوغ، خلوتی پیدا کن
در خلوت خود قیامتی برپا کن
هنوز گرم مناجات و گریۀ عرفاتم
چقدر بوی شهادت گرفته است حیاتم
از مکه خبر آمده داغ است خبرها
باید برسانند پدرها به پسرها
اهل دل را شد نصیب از لطف جانان، اعتکاف
فیض حق باشد برای هر مسلمان، اعتکاف
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
این بار، بار حج خود را مختصر برداشت
آن قدر که گویا فقط بال سفر برداشت
غسل در خون زده احرام تماشا بستند
قامت دل به نمازی خوش و زیبا بستند
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده