خاکیان را از فلک، امید آسایش خطاست
آسمان با این جلالت، گوی چوگان قضاست
صحنهای بس جانفزا و دلنشین دارد بقیع
رنگوبو از لالههای باغ دین دارد بقیع
مژده کز آفاق روشن، گل به دست آمد بهار
برگ برگ سبزه را شیرازه بست آمد بهار
کربلا گفتم، دلم لرزید، گفتم: یا حسین
اشک روی گونهام غلتید، گفتم: یا حسین
شهر من قم نیست، اما در حریمش زندهام
در هوای حقحق هر یاکریمش زندهام
پای زخم آلود من! طاقت بیاور میرسی
صبح فردا محضر ارباب بیسر میرسی
ما به سوی چشمه از این خشکسالی میرویم
با گلوی تشنه و با مشک خالی میرویم
هر چقدر این خاک، بارانخورده و تر میشود
بیشتر از پیشتر جانش معطر میشود
در سرم پیچیده باری، های و هوی کربلا
میروم وادی به وادی رو به سوی کربلا
ناگهان پر میکشی دریا به دریا میروی
آه ای ابر کرامت تا کجاها میروی
جلوهٔ جنت به چشم خاکیان دارد بقیع
یا صفای خلوت افلاکیان دارد بقیع
آرزوی کوهها یک سجدۀ طولانیاش
آرزوی آسمان یک بوسه بر پیشانیاش
چشم خود را باز کردم ابتدا گفتم حسین
با زبانِ اشکهای بیصدا گفتم حسین