حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
این عطر دلانگیز که از راه رسیده
بخشیده طراوات به دل و نور به دیده
سالها شهر در اعماق سیاهی سخت است
روز و شب بگذرد اما به تباهی سخت است
ما ز سیر و دور گردون از خدا غافل شدیم
ما ز آب، از گردش این آسیا غافل شدیم...
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
این دشت پر از زمزمۀ سورۀ نور است
این ماه مدینهست که در حال عبور است
برخیز سحر ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
مِنّی اِلَیْکِ... نامهای از غربت ایران
در سینه دارم حرفهایی با تو خواهرجان
همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
پیکار علیه ظالمان پیشهٔ ماست
جان در ره دوست دادن اندیشهٔ ماست
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بتپرستی بازآ
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم