باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
دیدند که کوهِ آرزوشان، کاه است
صحبت سر یک مردِ عدالت‌خواه است
کی می‌شود از مهر تو، شرمنده نشد؟
یا بنده‌نوازی تو را بنده نشد؟
از «من» که در آینه‌ست بیزارم کن
شبنم بنشان به چهره‌ام، تارم کن
وقتی به گل محمّدی مأنوسیم
در خواب خوش ستمگران، کابوسیم
هرچند که غافل از تو بودم هردم
هرچند که خانۀ تو را گم کردم
ما خانه ز غیر دوست پیراسته‌ایم
از یُمن غدیر محفل آراسته‌ایم
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
دل جام بلی ز روی میل از تو گرفت
تأثیر، ستارهٔ سهیل از تو گرفت
دریاب از این همه پراکندگی‌ام
عمری‌ست که شرمندۀ این بندگی‌ام
دریاب من، این خستۀ بی‌حاصل را
این از بد و خوب خویشتن غافل را
جبریل گل تبسّم آورد از عرش
راهی غدیر شد خُم آورد از عرش
تا صبح علی بود و مناجات شَبش
در اوج دعا روح حقیقت‌طلبش
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
جبریل مکرر این صلا را سر داد
بلّغ، بلّغ... ندا به پیغمبر داد
ای در تو عیان‌ها ونهان‌ها همه هیچ
پندار یقین‌ها و گمان‌ها همه هیچ
آيينه‌ای و برايت آه آوردم
در محضر تو دلی سياه آوردم
از عمر دو روزی گذران ما را بس
یک لحظۀ وصل عاشقان ما را بس
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
شعر از مه و مهرِ شب‌شکن باید گفت
از فاطمه و ابالحسن باید گفت
تا گل به نسیم راه در می‌آید
از خاک بوی گیاه در می‌آید
ای آنکه دوای دردمندان دانی
راز دل زار مستمندان دانی
ای سرّ تو در سینۀ هر محرم راز
پیوسته درِ رحمت تو بر همه باز
