ای قدر تو بر مردم دنیا پنهان
چون گوهر در سینۀ دریا پنهان
از جاری لطف آسمانها میگفت
از رحمت بیکران دریا میگفت
تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
وقتی در خانۀ علی میلرزد
دنیا به بهانۀ علی میلرزد
ای «در» تو عجب معرفت آموختهای
یکسینه سخن داری و لب دوختهای
تا اشک به روی گونهات گل میکرد
باران به نگاه تو توسل میکرد
معراج تکلم است امشب، صلوات
ذکر لب مردم است امشب: صلوات
من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
در این همه رنگ، آنچه میخواهی نیست
در این همه راه، غیر گمراهی نیست
اینجا دل سفرهها پر از نان و زر است
آنجا جگر گرسنهها، شعلهور است
با گریه نوشت... با چه حالی میرفت
آن توبهسرشت... با چه حالی میرفت
ای عزّت را گرفته بی سر بر دوش
وی تنگ گرفته عشق را در آغوش
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
ای صبح که خورشید به شام تو گریست
آفاق به پاس احترام تو گریست
دلدادۀ عشق، از صفاتش پیداست
صدق سخن از صبر و ثباتش پیداست
از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
من در بر کشتی نجات آمدهام
در ساحل چشمۀ حیات آمدهام
ای طالب معرفت! «ولی» را بشناس
آن جان ز عشق مُنجلی را بشناس
باید صلواتها جلی ختم شود
همواره به ذکر عملی ختم شود
شب شاهد چشمهای بیدار علیست
تاریخ در آرزوی تکرار علیست
در حجم قنوتها دعا تعطیل است
یاد از تو - غریب آشنا! - تعطیل است
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است