از روى حسین تا نقاب افکندند
در عالم عشق، انقلاب افکندند
مژده کز آفاق روشن، گل به دست آمد بهار
برگ برگ سبزه را شیرازه بست آمد بهار
سحر که چلچلهها بال شوق وا کردند
سفر به دشت دلانگیز لالهها کردند
بوی گل از سپیده میآید
اشک شوقم ز دیده میآید
معراج تکلم است امشب، صلوات
ذکر لب مردم است امشب: صلوات
میرسد باز به گوش دل ما این آواز
چه نشستید که درهای عنایت شد باز
امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
یک جلوۀ دلپذیر تکرار شدهست
لبخند مهی منیر تکرار شدهست
امروز که خورشید سر از شرق برآورد
از کعبۀ جان، قبلۀ هفتم خبر آورد
مدینه باز هوای خوشِ بهاری داشت
هوای تازۀ فصل بنفشهکاری داشت
خدایا لطف خود را شاملم کن
غمی جانسوز، مهمان دلم کن
چشم وا کردی و آغوش خدا جای تو شد
کعبه لبخند به لب، محو تماشای تو شد
آید نسیم از ره و مُشک تر آوَرَد
عطر بهار از دمِ جانپرور آوَرَد
ای آنکه حدیث تو شنفتن دارد
گل با رخ خوب تو شکفتن دارد
باشد که دلم، راهبری داشته باشد
از عالم بالا، خبری داشته باشد
ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
همنوا بود با چکاچک من
غرّش آسمان و هوهوی باد
در خودم مانده بودم و ناگاه
تا به خود آمدم مُحرّم شد