مسلم که از حسین سلام مکرّرش
باید که خواند حضرت عبّاس دیگرش
خوشا آنکس که امشب در کنار کعبه جا دارد
به سر شور و به دل نور و به لب ذکر خدا دارد
ای چشم علم خاک قدوم زُرارهات
جان وجود در گرو یک اشارهات
ای از غم تو بر جگر سنگ شراره
وی در همۀ عمر ستم دیده هماره
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
ای تشنه به سرچشمۀ احساس بیا
با دامنی از شقایق و یاس بیا
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
تاریخ عاشورا به خون تحریر خواهد شد
فردا قلمها تیغۀ شمشیر خواهد شد
گویند فقیری به مدینه به دلی زار
آمد به درِ خانۀ عبّاس علمدار
آفتاب، پشت ابرهاست
در میانههای راه
هفتاد و دو آیه تابناک افتادهست
هفتاد و دو لاله سینهچاک افتادهست
اشکها! فصل تماشاست امانم بدهید
شوقِ آیینه به چشم نگرانم بدهید
به کربلای تو یک کاروان دل آوردم
امانتی که تو دادی به منزل آوردم
شفق نشسته در آغوشت ای سحر برخیز
ستاره میرود از هوش، یک نظر برخیز
مرگ من بود دمی کز تو جدایم کردند
در همان گوشۀ گودال فدایم کردند
از آن ساعت که خود را ناگزیر از تو جدا کردم
تو بر نی بودی و دیدی چهها دیدم، چهها کردم
سحر چون پیک غم از در درآید
شرار از سینه، آه از دل برآید
داستانهایی که از شام خراب آوردهام
عالمی از صبر خود در اضطراب آوردهام
ز نینوای تو رفتم چو نی، نوا کردم
چنان که بادیهها را چو نینوا کردم
ما را که غیر داغ غمت برجبین نبود
نگذشت لحظهای که دل ما غمین نبود
آنچه از من خواستی با کاروان آوردهام
یک گلستان گل به رسم ارمغان آوردهام
برگشتم از رسالت انجام دادهام
زخمیترین پیمبر غمگین جادهام
رفتم من و، هوای تو از سر نمیرود
داغ غمت ز سینهٔ خواهر نمیرود