آه است به روی لب عالم، آه است
هنگام وداع سخت مهر و ماه است
میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
غروب نیست خدایا چرا هلال دمیده؟
هلال را به سرِ نیزه وقت ظهر که دیده!
چگونه جمع کند پارههای جانش را؟
به خیمهها برساند تن جوانش را
هر دل که سوز عشق تکانش نمیدهد
حق در حریم قرب، مکانش نمیدهد
ای خداجلوه و نبیمرآت
مرتضیخصلت و حسینصفات
دلتنگی همیشۀ بابا علی علی!
سردارِ لشکر من تنها علی علی!
تنها اگر ماندم ندارم غم علی دارم
حتی اگر باشد سپاهم کم، علی دارم
به دست باد دادی عاقبت زلف پریشان را
و سر دادند بیتو تارها آهنگ هجران را
خبر پیچید تا کامل کند دیگر خبرها را
خبر داغ است و در آتش میاندازد جگرها را
باران ندارد ابرهای آسمانش
باران نه اما چشمهای مهربانش...
سوز جگر از دل به زبان آمده بود
بابا سوی میدان، نگران آمده بود
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها میشود از دست کمان
برخیز و کفن بپوش سر تا پا را
تا گریه کنند آن قد و بالا را
غرقِ حماسه است طلوعِ پگاه تو
خورشید میدمد ز تماشای ماه تو
خورشید بود و جانب مغرب روانه شد
چون قطره بود و غرق شد و بیکرانه شد
تمام همهمهها غرق در سکوت شدند
خروش گریۀ او شهر را تکان میداد