هیچ مردی در جهان مانند پیغمبر که نیست
هیچ بختی بهتر از پیوند پیغمبر که نیست
شده عالم منور از جلوات محمدی
به جمال جمیل او صلوات محمدی
خط به خط احبار در تورات، سرگردان تو
راهبان هر واژه در انجیل، بیسامان تو
پر میکشند تا به هوای تو بالها
گم میشوند در افق تو خیالها
زمان از لحظۀ آغاز او چیزی نمیداند
زمین از کهکشان راز او چیزی نمیداند
تو آمدی و بهشت برین مکه شدی
امان آمنه بودی امین مکه شدی
جانبخشتر ندیده کسی از تبسمت
جان جهان! فدای سلامٌ علیکمت
باران میآمد با دعای دستهایت
در دشت میرویید گل از ردّ پایت
زهی بهار که از راه میرسد، اینبار
که ذکر نعت رسول است بر لب اشجار
فکر کردند که خورشید مکدر شده است
کوثری دیده و گفتند که ابتر شده است
تا نگردیدهست خورشید قیامت آشکار
مشتِ آبی زن به روی خود، ز چشمِ اشکبار
بخوان به نام شکفتن، بخوان به نام بهار
که باغ پر شود از جلوۀ تمام بهار
این لیلۀ قدر است که در حال شروع است
ماه است و درخشندهتر از صبح طلوع است
باشد که دلم، راهبری داشته باشد
از عالم بالا، خبری داشته باشد
ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
خدا نوشت به اسم شما سپیدهدمان را
و آفرید به نام شما زمین و زمان را
باغ اعتبار یافت ز سیر کمالیات
گل درس میگرفت ز اوصاف عالیات
وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
هر نسیمی خسته از کویت خبر میآورد
چشم تر میآورد، خونِ جگر میآورد