شنیده بود شهادت طنین گامت را
چه خوب داد خدا پاسخ سلامت را
سبزپوشا با خودت بخت سپید آوردهای
گل به گل هر جا بهاری نو پدید آوردهای
میرفت که با آب حیات آمده باشد
میخواست به احیای فرات آمده باشد
سقفی به غیر از آسمان بر سر نداری
تو سایه بر سر داشتی دیگر نداری
شش روز بعد، همهمه پایان گرفته بود
در خاک، حسّ شعلهوری جان گرفته بود
پروندۀ جرم مستند را چه کنم؟
شرمندگی الی الابد را چه کنم؟
آن روز هرچند آخرین روز جهان باشد
باید شروع فصل خوب داستان باشد
در سرم پیچیده باری، های و هوی کربلا
میروم وادی به وادی رو به سوی کربلا
رود از جناب دریا فرمان گرفته است
یعنی دوباره راه بیابان گرفته است
در شور و شر حجاز تنهاست علی
در نیمهشبِ نماز تنهاست علی
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
آن جانِ جهانِ جود برمیگردد
ـ بر اجدادش درود ـ برمیگردد
و قصه خواست ببیند یکی نبودش را
بنا کند پس از آن گنبد کبودش را
اول دلتنگی است تازه شب آخری
چه کردی ای روضهخوان چه کردی ای منبری
از مکه خبر آمده داغ است خبرها
باید برسانند پدرها به پسرها
کی میشود شبیهِ تو پیدا؟ علی علی
بعد از تو خاک بر سر دنیا، علی علی
خم کرد پشت زمین را، ناگاه داغ گرانت!
هفت آسمان گریه کردند، بر تربت بینشانت!
دیر آمدم... دیر آمدم... در داشت میسوخت
هیأت، میان «وای مادر» داشت میسوخت
شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست
اینگونه زخمخورده و بیسر بیاورم
پرواز آسمانی او را مَلک نداشت
ماهی که در اطاعت خورشید شک نداشت
نگاه میکنم از آینه خیابان را
و ناگزیری باران و راهبندان را
آقا سلام بر تو و شام غریب تو
آقا سلام بر دل غربت نصیب تو
این روزها پر از تبِ مولا کجاییام
اما هنوز کوفهای از بیوفاییام
سلام ای بادها سرگشتهٔ زلف پریشانت
درود ای رودها در حسرت لبهای عطشانت
به شیوۀ غزل اما سپید میآید
صدای جوشش شعری جدید میآید