خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
عمریست انتظار تو ای ماه میکشم
در انتظار مهر رخت آه میکشم
ای قوم به حج آمده در خویش نپایید
از خود بهدرآیید که مهمان خدایید
دل را به نور عشق صفا میدهد نماز
جان را به ياد دوست جلا میدهد نماز
از روی توست ماه اگر اینسان منوّر است
از عطر نام توست اگر گل، معطّر است
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
مردان غیور قصّهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید
بهار آمد بهار من نیامد
گل آمد گلعذار من نیامد
شبی که مطلع مهر از، طلوع زینب بود
فروغ روز نشسته، به دامن شب بود
امیر قافلۀ دشت کربلاست حسین
به راه بادیۀ عشق، آشناست حسین
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم