پیوسته نماز در قیام است حسین
هفتاد و دو حج ناتمام است حسین
همیشه مرد سفر مرد جاده بود پدر
رفیق و همدم مردم، پیاده بود پدر
میخواستم بیای با گلای انار
برات کوچهها رو چراغون کنم
خبر دهید به کفتارهای این وادی
گلوله خورده پلنگِ غیور آبادی
شب کویر، شبی ساکت است و رازآلود
شب ستاره شدن زیر آسمان کبود
باغ سپیدپوش که بسیاری و کمی
بر برگبرگ خاطر من لطف شبنمی
آمدم باز کنم چشم پر از باران را
و به عطر نجف آغشته نمایم جان را
آتش داغی به جان مؤمنین افتاده است
گوییا از اسب، کوهی بر زمین افتاده است
زخم ارثیست که در سینۀ ایرانیهاست
کشورم پر شده از داغ سلیمانیهاست
شبیه ذره از خورشید میگیرم صفاتم را
و قطرهقطره از حوض حرم آب حیاتم را
پیچیده در این دشت، عجب بویِ عجیبی
بوی خوشی از نافۀ آهوی نجیبی
سرت اگر چه در آن روز رفت بر سرِ نی
نخورد دشمنت اما جُوِی ز گندم ری
شب تا به سحر نماز میخواند علی
با دیدۀ تر، نماز میخواند علی
برای از تو سرودن، زبان ما بستهست
که در برابر تو، شعر، دست و پا بستهست
بهار پنجرۀ رؤیت خداوند است
بهار فصل صمیمیت خداوند است
رو به زیبایی او چشم تماشاست بلند
سمت بخشندگیاش دست تمناست بلند
کیست این زن، اینکه بر بالای منبر ایستاده
در میان این همه شمشیر و خنجر ایستاده
بار بربندید آهنگ سفر دارد حسین
نیّت رفتن در آغوش خطر دارد حسین
سلام ای طبیب طبیبان سلام
سلام ای غریب غریبان سلام
افتاده در این راه، سپرهای زیادی
یعنی ره عشق است و خطرهای زیادی
نوزده سال مثل برق گذشت
نوزده سال از نیامدنت
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
بیا که آینۀ روزگار زنگاریست
بیا که زخمِزبانهای دوستان، کاریست
نشستهام به رواقی به گوشۀ حرمش
رها رهای رها زیر آبشار غمش