گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
آسمان بیشک پر از تکبیرة الاحرام اوست
غم همیشه تشنۀ دریای ناآرام اوست
غصه آوردهام، غم آوردم
باز شرمندهام کم آوردم
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
نام تو عطر یاس به قلب بهار ریخت
از شانههای آینه گرد و غبار ریخت
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی