تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
کربلا
شهر قصههای دور نیست
میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
هر نسیمی خسته از کویت خبر میآورد
چشم تر میآورد، خونِ جگر میآورد
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
نه فقط سرو، در این باغِ تناور دیده
لالهها دیده ولیکن همه پرپر دیده
عمریست انتظار تو ای ماه میکشم
در انتظار مهر رخت آه میکشم
ای قوم به حج آمده در خویش نپایید
از خود بهدرآیید که مهمان خدایید
دل را به نور عشق صفا میدهد نماز
جان را به ياد دوست جلا میدهد نماز
نشاط انگیز نامت مینوازد روح عطشان را
تو مثل چشمهای! نوشیده و جوشیده انسان را
با حسرت و اشتیاق برمیخیزد
هر دستِ بریده، باغ برمیخیزد
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
بهار آمد بهار من نیامد
گل آمد گلعذار من نیامد
شبی که مطلع مهر از، طلوع زینب بود
فروغ روز نشسته، به دامن شب بود
امیر قافلۀ دشت کربلاست حسین
به راه بادیۀ عشق، آشناست حسین
چرا و چرا و چرا میکشند؟
«به جرم صدا» بیصدا میکشند