از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
قد برافرازید! یک عالم شقاوت پیش روست
پرده بردارید! صد آیینه حیرت پیش روست
گفتند از صلح، گفتند جنگ افتخاری ندارد
گفتند این نسلِ تردید با جنگ کاری ندارد
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
چرا چون شعله در شولای تن بر خویش پیچانی؟
به آن موجی که از دریا جدا افتاده میمانی
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم
اهل دل را شد نصیب از لطف جانان، اعتکاف
فیض حق باشد برای هر مسلمان، اعتکاف
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
اشک غمت ستارۀ هفت آسمان، بلال!
در آسمان غربت مولا بمان! بلال!
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
ای زندۀ نماز و شهید دعا علی
ای جلوۀ جمال تو نور خدا علی
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت
دلم مشتاق پرواز است تا این مشت پر ماندهست
نگاهم كن، برایم نیمهجانی مختصر ماندهست