شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
ما منتظران همیشه مشغول دعا
هستیم شبانهروز در ذکر و ثنا
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
اینگونه که با عشق رفاقت دارد
هر لحظه لیاقت شهادت دارد
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
«دیروز» در تصرّف تشویش مانده بود
قومی که در محاصرۀ خویش مانده بود