اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
سکه شدن و دو رو شدن آسان است
آلودۀ رنگ و بو شدن آسان است
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
الهی سینهای ده آتش افروز
در آن سینه دلی، وآن دل همه سوز
به نام چاشنیبخش زبانها
حلاوتسنج معنی در بیانها...
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
ای عشق! ای پدیدۀ صنع خدا! علی!
ای دست پرصلابت خیبرگشا! علی!
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری