چون گنج، نهان کن غم پنهانی خویش
منما به کسی بی سر و سامانی خویش
علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
از «الف» اول امام از بعد پیغمبر علیست
آمر امر الهی شاه دینپرور علیست
این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم
افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست
عمریست که دمبهدم علی میگویم
در حال نشاط و غم علی میگویم