عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
با خزان آرزو حشر بهارم کردهاند
از شکست رنگ، چون صبح آشکارم کردهاند
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
قسمت این بود که با عشق تو پرواز کنم
و خدا خواست که بیدست و سر، آغاز کنم
نورِ جان در ظلمتآبادِ بدن گم کردهام
آه از این یوسف که من در پیرهن گم کردهام
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است