تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
از سمت حرم شنیدهام میآید
با تیغ دو دم شنیدهام میآید
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری